میدانی، من زندگی ام را این طور آغاز کرده بودم. این طور که نه پشت به پشتِ هم، که شانه به شانه راه برویم. دویدن نه، دقیقاً خودِ راه رفتن مد نظرم بود، آرام آرام، پیوسته، گاهی خسته، گاهی شکسته. اینکه شانه به شانه از هر راهی دقیقاً هر راهی عبور کنیم. سخت شد؛ نه؟ کلمات بار معناییِ خاصی به خواسته ها می دهند.

من زندگی را این طور آغاز کرده بودم که هر راهی را با تو شانه به شانه طی کنم. نه تنها، نه فقط راهِ انتخابیِ من و نه فقط راه انتخابیِ تو و نه حتی راهی را که با هم انتخاب کرده باشیم این برای من مثلِ زندگی کردن همزمان در چند فصلِ مختلف بود. این هدف گذاریِ بزرگ برایم چند دستاورد داشت: می توانستم دنیا را با کفش های تو طی کنم. افق را و قعر را از نگاه تو ببینم، می توانستم در سایه ی درختانی که زیر آن آرام می گیری، آرامش را بو کنم و جهنم دره هایی که از تو هیولایی بی شاخ و دم می ساخت را، کنارت بسوزم و هِی کنم.

و همه ی این دستاوردها از من انسانِ دیگری می ساخت. انسانی که می بایست مادر باشد، من مادری را قبل از طیِ فرایندِ زایش و قبل تر از به آغوش کشیدنِ طفلی معصوم، و حتی قبل تر از تجربه ی دردهای پیاپی و گاهاً منظم، در کنارِ تو و در همراهی های شانه به شانه ی با تو، تجربه کردم.

من اکنون با تو سایه ای هستم ، امن، بسیط، همیشگی و تا ابد، برای فرزندِ کوچکمان

بگذار تا همیشه ی دنیا شانه به شانه راه برویم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها